خراسان/ تاجر ثروتمندي قاطري داشت که اين حيوان در اثر تغذيه کامل و مواظبت
غلامان تاجر خيلي چاق شده بود. روزي تاجر قاطرش را پيش نعل بند برد تا
نعلش را عوض کند اما حيوان که در ناز و نعمت پرورش يافته بود اجازه نمي داد
نعل جديد به پايش کوبيده شود. تاجر که قاطرش را خيلي دوست مي داشت قصه را
براي دوستش تعريف کرد. دوستش گفت: چاره کار اين است که هنگام نعل زدن يک
الاغ هم با خود ببريد و به قاطر بگوييد که پدرش اين الاغ است تا تکبر و ناز
او فرو بريزد. تاجر نيز چنين کرد و الاغي را همراه او برد و جلو همگان رو
به قاطر کرد و گفت: ساکت باش اين پدر توست مگر تو پدر خود را نمي شناسي؟
قاطر که ديد پدرش را جلوي چشمش آوردند از ديدن و شناختن پدر خود که الاغي
فرتوت و بدقيافه بود خجل و شرمسار شد و آرام و معقول گذاشت نعلش کنند. حالا
هم هرگاه آدم بدجنس و با تکبري بخواهد خودنمايي کند و باعث آزار اين و آن
شود مي گويند: بايد پدرش را جلوي چشمش آورد تا آدم شود.«تمثيل و مثل-
انجوي»
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
نرم افزار های مورد نیاز شما | 3 | 277 | mohammadjavad77 |
عیب کتاب | 0 | 204 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه اول میهن ایبوک | 2 | 144 | mohammadjavad77 |
آموزش ساخت وبلاگ | 0 | 125 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه دوم کتاب | 0 | 223 | mohammadjavad77 |
نمره کتاب | 0 | 368 | mohammadjavad77 |
دیگر مطالب شما | 0 | 222 | mohammadjavad77 |
نرم افزارهای شما | 0 | 262 | mohammadjavad77 |
بازی های شما | 0 | 228 | mohammadjavad77 |
مطالب مورد نیاز شما | 0 | 232 | mohammadjavad77 |