loading...
بزرگترین وبلاگ سرگرمی تفریحی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
نرم افزار های مورد نیاز شما 3 274 mohammadjavad77
عیب کتاب 0 201 mohammadjavad77
نمره نسخه اول میهن ایبوک 2 140 mohammadjavad77
آموزش ساخت وبلاگ 0 123 mohammadjavad77
نمره نسخه دوم کتاب 0 220 mohammadjavad77
نمره کتاب 0 365 mohammadjavad77
دیگر مطالب شما 0 216 mohammadjavad77
نرم افزارهای شما 0 256 mohammadjavad77
بازی های شما 0 225 mohammadjavad77
مطالب مورد نیاز شما 0 228 mohammadjavad77
admin بازدید : 121 پنجشنبه 08 اسفند 1392 نظرات (0)

داستان وقتی دوست دخترم را به خانه بردم

یه بنده خدایی میگفت :

 همه چیز رو ردیف کرده بودم

بابا و مامانم رو فرستادم خونه ی خاله و عمّه

خونه برای  دوست دخترم  آماده ی آماده بود

حساب همه چی رو هم کرده بودم

رفتم دنبال دوست دخترم

دیدم زودتر از من ، جایی که باهم قرار گذاشته بودیم ؛ منتظرمه

خدائیش دختر پایه ایه

خیلی دوسش دارم

من و اون وقتی همدیگرو دیدیم ، آروم و قرار نداشتیم

تو ذهن من فقط یه چیز میگذشت

اونم این که وقتی رفتیم خونه چطور ….

احتمالا اونم به همین چیزا فکر می کرد …

چون اولین بار بود که می خواستیم … رو تجربه کنیم

بقیه داستان در ادامه مطلب...
admin بازدید : 84 پنجشنبه 01 اسفند 1392 نظرات (0)

نامه نگاری های یک شهید 17 ساله

من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد...

بقیه داستان در ادامه مطلب...

admin بازدید : 60 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)
عاقبت شوم بد حجابی زن همسایه و مرد قصاب (16+)

در یوسف آباد تهران، خانواده‌ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی‌کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می‌رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه‌ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می‌رود.

بقیه این داستان واقعی در ادامه مطلب...
mohammad بازدید : 52 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)

در فروشگاه لوازم خانگي به عنوان فروشنده مشغول به کار بودم و براي اينکه کمک خرجي داشته باشم، شب ها بعد از تعطيلي مغازه با ماشين مدل پايينم مسافرکشي مي کردم. درآمدم بد نبود، اما حسابي خسته مي شدم و بي خوابي کلافه ام مي کرد. باوجود اينکه مي دانستم ماشين مشکل دارد اما هيچ وقت براي تعميرش اقدام نکردم. چون معاينه فني نداشتم، مسيرهايم را طوري انتخاب مي کردم که کمتر در معرض ديد پليس باشم

.بقیه در ادامه مطلب

mohammad بازدید : 51 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)
مادربزرگ بسيار پر توقع و لجباز بود. وقتي ما با بازي هاي کودکانه حوصله اش را سر مي برديم با مادرم دعوا مي کرد و سر کوفت  هايش شروع مي شد که تو اينها را خوب تربيت نکرده اي واگر مادر مقتدري بودي مي توانستي آرامشان کني و اين قدر مي گفت تا مادر را به گريه مي انداخت. اين اتفاق بارها تکرار مي شد و ما از حضور مادربزرگ معذب بوديم ودعا مي کرديم يک روز تعطيل به خانه عمو جمال برود. وقتي حامد با پدر ومادرش به خواستگاري من آمد، به اولين چيزي که فکر کردم
mohammad بازدید : 47 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)
پدرم از باغدارهاي بزرگي بود که به قول معروف همه سر سفره اش نان مي خوردند. همه کساني که او را مي شناختند از دست ودل بازي اش صحبت مي کردند و او هم خيلي زود مسئله اش را حل مي کرد. يکي از کساني که پدر به شدت به او علاقه داشت باغبان باغ بزرگمان بود که چندين و چند سال براي پدر کار مي کرد. زماني که عباس براي باغباني به پدر معرفي شد من پسر ۱۴ ساله اي بودم و او 17 سال داشت
mohammad بازدید : 57 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)
هنوز ماه هاي اول زندگي مشترک مان بود که فهميدم فهيمه زن دلخواهم نيست و نمي توانم با او زندگي کنم. همسرم زني شکاک بود و مدام رفتارم را تحت نظر داشت. اوايل رفتارش را تحمل مي کردم. حتي چند مرتبه هم پيش مشاور رفتم اما فايده اي نداشت و بالاخره ۶ ماه بعد از ازدواج مان از او جدا شدم
mohammad بازدید : 61 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت
mohammad بازدید : 50 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت

تعداد صفحات : 6

درباره ما
این سایت یک سایت سرگرمی تفریحیه و امیدوارم از آن لذت ببرید. اگه سایت مشکلی داشت در قسمت نظرات یا انجمن اعلام کنید. ما حاضر به همکاری با همه ی کتاب های الکترونیکی هستیم. در ضمن اگه خواستین تبلیغاتون با قیمت کم در این سایت قرار بگیره در بخش نظرات اعلام کنید و در آخر برای حمایت ازما در انجمن سایت عضو بشین. باسپاس مدیریت سایت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام بخش وبلاگ بیشتر آپدیت شود؟
    به نظر شما سطح وبلاگ چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3962
  • کل نظرات : 177
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 64
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 196
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 434
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 464
  • بازدید ماه : 2,697
  • بازدید سال : 68,392
  • بازدید کلی : 428,609
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ


    

    داستان کوتاه

    داستان کوتاه
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    کد جست و جوی گوگل

    
    وبلاگ

    دریافت کد آمارگیر سایت

    <