دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
به گزارش جهان، صفحه گوگل پلاس حاج ابراهیم نوشت:
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
نرم افزار های مورد نیاز شما | 3 | 274 | mohammadjavad77 |
عیب کتاب | 0 | 201 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه اول میهن ایبوک | 2 | 140 | mohammadjavad77 |
آموزش ساخت وبلاگ | 0 | 123 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه دوم کتاب | 0 | 220 | mohammadjavad77 |
نمره کتاب | 0 | 365 | mohammadjavad77 |
دیگر مطالب شما | 0 | 216 | mohammadjavad77 |
نرم افزارهای شما | 0 | 257 | mohammadjavad77 |
بازی های شما | 0 | 225 | mohammadjavad77 |
مطالب مورد نیاز شما | 0 | 228 | mohammadjavad77 |
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
به گزارش جهان، صفحه گوگل پلاس حاج ابراهیم نوشت:
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید. |
مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت
و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد
ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد
از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.
دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…
یه بنده خدایی میگفت :
همه چیز رو ردیف کرده بودم
بابا و مامانم رو فرستادم خونه ی خاله و عمّه
خونه برای دوست دخترم آماده ی آماده بود
حساب همه چی رو هم کرده بودم
رفتم دنبال دوست دخترم
دیدم زودتر از من ، جایی که باهم قرار گذاشته بودیم ؛ منتظرمه
خدائیش دختر پایه ایه
خیلی دوسش دارم
من و اون وقتی همدیگرو دیدیم ، آروم و قرار نداشتیم
تو ذهن من فقط یه چیز میگذشت
اونم این که وقتی رفتیم خونه چطور ….
احتمالا اونم به همین چیزا فکر می کرد …
چون اولین بار بود که می خواستیم … رو تجربه کنیم
بقیه داستان در ادامه مطلب...
من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد...
بقیه داستان در ادامه مطلب...
در یوسف آباد تهران، خانوادهای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمیکرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره میرود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچهها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون میرود.
بقیه این داستان واقعی در ادامه مطلب...وصیت نامه مرد خسیس! |
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و
پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم
تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را
به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد
خسیس دار فانی را وداع کرد
تعداد صفحات : 10