هوش و حواس برايم باقي نمانده بود. تصوير او ذهنم را تسخير کرده بود. روزها به نقطه اي خيره مي شدم و شب ها با ياد او به خواب مي رفتم. در حال تجربه کردن حس تازه اي در زندگي ام بودم. من عاشق شده بودم
بقیه در ادامه مطلب
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !