اول دبيرستان بودم که اولين سرقت زندگي ام را مرتکب شدم و با مهارت زياد طوري ردپايم را از بين بردم که هيچ کس نفهميد کار من بوده است. آن روز براي خريد يک جفت کفش از مادرم پول خواستم و مادرم پولي به من نداد. من هم سراغ کيف پول همکلاسي ام رفتم و در چشم برهم زدني کيف اش را خالي کردم. از آن روز به بعد اين رويه زندگي من شد. از آن به بعد سعي مي کردم تا جايي که مي توانم از اين روش ها استفاده کنم. من از لحاظ مالي مشکلي نداشتم. در خانواده متوسطي زندگي مي کردم حتي روزانه از آنها پول توجيبي هم مي گرفتم. اما دزدي يکي از تفريحاتم شده بود و قبح آن برايم از بين رفته بود
بقیه درادامه مطلب.
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !