پدرم از باغدارهاي بزرگي بود که به قول معروف همه سر سفره اش نان مي
خوردند. همه کساني که او را مي شناختند از دست ودل بازي اش صحبت مي کردند و
او هم خيلي زود مسئله اش را حل مي کرد. يکي از کساني که پدر به شدت به او
علاقه داشت باغبان باغ بزرگمان بود که چندين و چند سال براي پدر کار مي
کرد. زماني که عباس براي باغباني به پدر معرفي شد من پسر ۱۴ ساله اي بودم و
او 17 سال داشت
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !