روزى اميرمؤمنان به بازار خرما فروشان آمد، در آنجا كنيزى را گريان ديد، فرمود: چرا گريه ميكنى؟ با زبانى تضرع آميز به اميرمؤمنان گفت: اين مغازه دار مقدارى خرما به يك درهم به من فروخته، مولايم آن را از من نپذيرفته و مورد پسندش واقع نشده است، من آوردهام تا آن را پس دهم و درهم را بگيرم ولى او قبول نميكند اميرمؤمنان فرمود: اى مرد مگر نم
بقیه در ادامه مطلب
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !