loading...
بزرگترین وبلاگ سرگرمی تفریحی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
نرم افزار های مورد نیاز شما 3 278 mohammadjavad77
عیب کتاب 0 205 mohammadjavad77
نمره نسخه اول میهن ایبوک 2 144 mohammadjavad77
آموزش ساخت وبلاگ 0 126 mohammadjavad77
نمره نسخه دوم کتاب 0 224 mohammadjavad77
نمره کتاب 0 368 mohammadjavad77
دیگر مطالب شما 0 222 mohammadjavad77
نرم افزارهای شما 0 262 mohammadjavad77
بازی های شما 0 229 mohammadjavad77
مطالب مورد نیاز شما 0 233 mohammadjavad77
مریم السادات کیش بافان بازدید : 71 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)

داستان طنز بهلول

بهلول و آب انگور

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه !
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن!
من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟
 
 
بقیه در ادامه مطلب
مریم السادات کیش بافان بازدید : 67 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)
داستان طنز - آباداني
جاسم واسه رفیقش تعریف میکرد که …
حمیــــد !!
حمید : چیه؟
گفت: رفته بودم جنگل , چه طبیعت بکری !! ایقد جات خالی بوود ایقد جات خالی بود!!
واساده بودم مهو این طبیعت شده بودم ! اینقد قشنگ بود آواز پرندگان !
کاش مو این دوربینمو برده بودم با خودم برات فیلم برداری میکردم !
همینطور که مو مهو این طبیعت بودم یه گله گرگ به مو حمله کردن !!
حمید : خو چی شد؟!!!!!!
بقیه در ادامه مطلب
admin بازدید : 61 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)



به ميدان رفتن حضرت عباس(ع)
مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد،جناب على اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود،يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسى نمانده بود،فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء.آمد عرض كرد:برادر جان!به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم.
جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:برويد برادران! من مى‏خواهم اجر مصيبت‏ برادرم را برده باشم.مي‏خواست مطمئن شود كه برادران مادري ‏اش حتما قبل از او شهيد شده ‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بقیه داستان در ادامه مطلب...

مریم السادات کیش بافان بازدید : 55 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)
" زن باهوش و آرزو "

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.

قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .


زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.


زن گفت : اشکال ندارد !

بقیه در ادامه مطلب

مریم السادات کیش بافان بازدید : 57 یکشنبه 25 فروردین 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه : تغییر نگرش

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.

وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد ....

بقیه در ادامه مطلب

مریم السادات کیش بافان بازدید : 72 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)

 

اسب

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می‌خوند كه زنش یهو ماهی تابه رو می‌كوبه سرش.
مرده میگه: برا چی این كارو كردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم "جنى" نوشته شده بود ...

 

بقیه در ادامه مطلب

مریم السادات کیش بافان بازدید : 63 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

داستان طنز :: مهندس متبحر

داستان طنز

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه‌های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه‌های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می‌آمد انجام داده بودند و هیچ‌کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند،

بقیه در ادامه مطلب

مریم السادات کیش بافان بازدید : 48 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

بقیه در ادامه مطلب

مریم السادات کیش بافان بازدید : 68 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)
داستانی طنز از جلال آل احمد!

داستانهای حواندنی,داستان طنز

پیش درآمد

جلال آل‌احمد


یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. یک چوپان بود که یک گلة بزغاله داشت و یک کلة کچل، و همیشه هم یک پوست خیک می‌کشید به کله‌اش تا مگس‌ها اذیتش نکنند. از قضای کردگار یک روز آقا چوپان ما داشت گله‌اش را از دور و پر شهر گل و گشادی می‌گذراند که دید جنجالی است که نگو. مردم همه از شهر ریخته بودند بیرون و این طرف خندق علم و کتل هوا کرده بودند و هر دسته یک جور هوار می‌کردند و یا قدوس می‌کشیدند. همه‌شان هم سرشان به هوا بود و چشم‌هاشان رو به آسمان. آقا چوپان ما گله‌اش را همان پس و پناه‌ها، یک جایی لب جوی آب- زیر سایة درخت توت خواباند و به سگش سفارش کرد مواظبشان باشد و خودش رفت تا سروگوشی آب بدهد. اما هرچه رو به آسمان کرد چیزی ندید. جز این‌که سر برج و باروی شهر و بالاسر دروازه‌هاشان را آینه‌بندان کرده بودند و قالی آویخته بودند و نقاره‌خانة شاهی، تو بالاخانة سردروازة بزرگ، همچه می‌کوبید و می‌دمید که گوش فلک را داشت کر می‌کرد. آقا چوپان ما همین‌جور یواش یواش وسط جمعیت می‌پلکید و هنوز فرصت نکرده بود از کسی پرس‌وجویی بکند یک‌دفعه یکی از آن قوش‌های شکاری دست‌آموز مثل تیر شهاب آمد و نشست روی سرش. از آن قوش‌هایی که یک بزغاله را درسته می‌برد هوا. و آقا چوپان ما تا آمد بفهمد کجا به کجاست، که مردم ریختند دورش و سر دست بلندش کردند و با سلام و صلوات بردند. کجا؟ خدا عالم است. هرچه تقلا کرد و هرچه داد زد- مگر به خرج مردم رفت؟ اصلا انگار نه انگار! به خودش گفت« خدایا مگه من چه گناهی کرده‌ام؟ چه بلایی می‌خوان سرم بیارن؟ خدا رو شکر که از شر این حیوون لعنتی راحت شدم. نکنه آمده بود چشام رو درآره!...» و همین‌جور با خودش حرف می‌زد که مردم دست به دست رساندندش جلوی خیمه و خرگاه شاهی و بردندش تو. آقا چوپان ما از ترس جانش دو سه بار از آن تعظیم‌های بلند بالا کرد و تا آمد بگوید « قربان...» که شاه اخ و پیفی کرد و به اشارة دست فهماند که ببرندش حمام و لباس نو تنش کنند و برش گردانند.

بقیه در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 12

درباره ما
این سایت یک سایت سرگرمی تفریحیه و امیدوارم از آن لذت ببرید. اگه سایت مشکلی داشت در قسمت نظرات یا انجمن اعلام کنید. ما حاضر به همکاری با همه ی کتاب های الکترونیکی هستیم. در ضمن اگه خواستین تبلیغاتون با قیمت کم در این سایت قرار بگیره در بخش نظرات اعلام کنید و در آخر برای حمایت ازما در انجمن سایت عضو بشین. باسپاس مدیریت سایت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام بخش وبلاگ بیشتر آپدیت شود؟
    به نظر شما سطح وبلاگ چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3962
  • کل نظرات : 177
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 64
  • آی پی امروز : 149
  • آی پی دیروز : 172
  • بازدید امروز : 1,772
  • باردید دیروز : 499
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,052
  • بازدید ماه : 11,332
  • بازدید سال : 77,027
  • بازدید کلی : 437,244
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ


    

    داستان کوتاه

    داستان کوتاه
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    کد جست و جوی گوگل

    
    وبلاگ

    دریافت کد آمارگیر سایت

    <