loading...
بزرگترین وبلاگ سرگرمی تفریحی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
نرم افزار های مورد نیاز شما 3 278 mohammadjavad77
عیب کتاب 0 205 mohammadjavad77
نمره نسخه اول میهن ایبوک 2 144 mohammadjavad77
آموزش ساخت وبلاگ 0 126 mohammadjavad77
نمره نسخه دوم کتاب 0 224 mohammadjavad77
نمره کتاب 0 368 mohammadjavad77
دیگر مطالب شما 0 222 mohammadjavad77
نرم افزارهای شما 0 262 mohammadjavad77
بازی های شما 0 229 mohammadjavad77
مطالب مورد نیاز شما 0 233 mohammadjavad77
mohammad بازدید : 49 شنبه 14 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

- از ۲۰سال پيش که پدر و مادرم از هم جدا شده اند من و خواهر بزرگترم با پدرمان زندگي مي کنيم. مادرم سه سال بعد از جدايي با مردي که ساکن انگليس بود ازدواج کرد و به آنجا رفت و هر وقت به ايران مي آمد سري به ما مي زد و برايمان لباس ها و وسايل قشنگ مي آورد و من و خواهرم را شيفته زندگي اش مي کرد و پدرم با بزرگواري به هيچ وجه از ملاقات او با ما اعتراضي نمي کرد اما مادرم هميشه گله مند بود


بقیه در ادامه مطلب

mohammad بازدید : 66 شنبه 14 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

قرار بود آخرين حرف هاي مان را بزنيم. ديگر همه چيز بين ما تمام شده بود و اميدي به ادامه زندگي مشترک مان نبود. رويا با رفتارش همه پل هاي پشت سرش را خراب کرده بود و فقط يک راه باقي مانده بود؛ جدايي. مشکلات زندگي ما زماني شروع شد که فکر و خيالات پوچ سراغ رويا آمد. او زن دومم بود و همراه با دختر ۱۶ ساله ام باران با يکديگر زندگي مي کرديم. بعد از فوت لاله من عاشقانه رويا را دوست داشتم و همه تلاشم اين بود که در کنار او و تنها دخترم زندگي خوبي داشته باشم


بقیه در ادامه مطلب.

admin بازدید : 52 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

خاطرات یک روحانی از همراهی با کاروان دختران دانشجو

این متن خاطره یک روحانی جوان است. تا انتها بخوانید.


سفرهای مشهد مقدسی که من برای بچه های دانشگاه تدارک می دیدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبی روبرو می شد ولی این بار نمی دانم چرا اینگونه امام رضا بین این همه بچه ها صف اول نماز جماعتی ،این افراد به ظاهر غیر مذهبی و مثلا بی حجاب را طلب کرده بود!

بقیه داستان در ادامه مطلب...
mohammad بازدید : 57 چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

اوضاع مالي ام چندان خوب نبود. در يک خانه کوچک مستاجر بوديم. پدر و مادرم هم دار و ندارشان يک خانه کلنگي بود. آنها ديگر سالخورده شده بودند و وقت استراحت شان بود. دوست داشتم کاري کنم آنها در آسايش زندگي کنند اما دستم بسته بود. يکي از آرزوهايم اين بود که آنها را به سفر مکه يا کربلا بفرستم. هم سن و سال هاي شان هر کدام چند مرتبه به زيارت رفته بودند و پدر و مادرپير من حسرت اين سفر به دل شان مانده بود. من پسر بزرگترشان بودم و نبايد اجازه مي دادم آنها حسرت به دل بمانند. يک روز در بين آگهي هاي روزنامه چشمم به آگهي يک شرکت مسافرتي افتاد


بقیه در ادامه مطلب

mohammad بازدید : 51 چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

محمد جعفري - نگراني و اضطراب، يک لحظه رهايم نمي کرد. همه آرزوهايم در گرو گذر از اين مرحله بود. به هر قيمتي که شده مي خواستم به خواسته ام برسم. آن روزها فقط به موفقيت در کنکور فکر مي کردم. پدر و مادرم هميشه امکاناتي که براي تحصيل لازم داشتم رادر اختيارم قرار مي دادند تا در آينده پزشک شوم. يادم مي آيد مادرم از خيلي سال پيش به همه مي گفت مهران قرار است در آينده دکتر شود. روياي خوشايندي بود. اما براي عملي شدن اين رويا بايد از سد کنکور مي گذشتم. وضعيت تحصيلي ام بد نبود اما اعتماد به نفس کافي نداشتم. کمتر از ۶ ماه تا کنکور وقت داشتم. بايد کاري مي کردم. اگر در دانشگاه پذيرفته نمي شدم بايد به خدمت سربازي مي رفتم و معلوم نبود بعد از آن بتوانم باز هم درس بخوانم. به همين دليل با همه وجود به دنبال راهي مطمئن براي موفقيت در کنکور بودم


بقیه در ادامه مطلب.

mohammad بازدید : 75 دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

سر گذشت جالب كل علی؟ (ضرب المثل)

(ضرب المثل های شیرین ایرانی یکی از راه های آموزش سبک زندگی در قدیم و حال بوده و میباشد )

چون یك نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند اما آخر كار ببیند كه حرفش در او اثر نكرده، این مثل را به زبان می‌آورد.

یك بابایی مستطیع شده بود و به مكه رفته بود و برگشته بود و شده بود حاجی و همه به او می‌گفتند: حاجلی (حاج علی)

اما یك دوست قدیمی داشت كه مثل قدیم باز به او می‌گفت: كللی (كل علی ـ كربلایی علی). مثل اینكه اصلاً قبول نداشت كه این بابا حاجی شده!

این بابا هم از آن آدم‌هایی بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لك زده برای عنوان! اگر هزار بلا سرشان بیاید راضیند اما به شرط اینكه اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند! حاج علی پیش خودش گفت: باید كاری بكنم تا رفیقم یادش بماند كه من حاجی شده‌ام به این جهت یك شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت كرد. بعد از اینكه شام خوردند، نشستند به صحبت كردن و او صحبت را به سفر مكه‌اش كشاند و تا توانست توی كله رفیقش كرد كه حاجی شده


بقیه در ادامه مطلب!

mohammad بازدید : 53 دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
ظاهربيني

محمد جعفري- آن روز بانک شلوغ تر از هميشه بود. انگار همه مشتري ها تصميم گرفته بودند همه کارهاي بانکي شان را در همان روز انجام دهند. وقتي وارد شدم و از دستگاه نوبت گرفتم ۴۵ نفر جلوتر از من بودند. اگر مي خواستم صبر کنم بايد حدود يک ساعت در بانک مي ماندم. کارهاي عقب افتاده زيادي داشتم و نمي توانستم منتظر بمانم. اين پا و آن پا مي کردم و دنبال راهي بودم تا اين که پسر جوان و خوش برخوردي جلو آمد. سلام کرد و نوبتش را به من داد


بقیه در ادامه مطلب.

mohammad بازدید : 63 دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
خراسان/ تاجر ثروتمندي قاطري داشت که اين حيوان در اثر تغذيه کامل و مواظبت غلامان تاجر خيلي چاق شده بود. روزي تاجر قاطرش را پيش نعل بند برد تا نعلش را عوض کند اما حيوان که در ناز و نعمت پرورش يافته بود اجازه نمي داد نعل جديد به پايش کوبيده شود. تاجر که قاطرش را خيلي دوست مي داشت قصه را براي دوستش تعريف کرد. دوستش گفت: چاره کار اين است که هنگام نعل زدن يک الاغ هم با خود ببريد و به قاطر بگوييد که پدرش اين الاغ است تا تکبر و ناز او فرو بريزد. تاجر نيز چنين کرد و الاغي را همراه او برد و جلو همگان رو به قاطر کرد و گفت: ساکت باش اين پدر توست مگر تو پدر خود را نمي شناسي؟ قاطر که ديد پدرش را جلوي چشمش آوردند از ديدن و شناختن پدر خود که الاغي فرتوت و بدقيافه بود خجل و شرمسار شد و آرام و معقول گذاشت نعلش کنند. حالا هم هرگاه آدم بدجنس و با تکبري بخواهد خودنمايي کند و باعث آزار اين و آن شود مي گويند: بايد پدرش را جلوي چشمش آورد تا آدم شود.«تمثيل و مثل- انجوي»
mohammad بازدید : 50 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
روزی یک کارمند پست وقتی به نامه های آدرس نامعلوم رسیدگی می کرد متوجه نامه جالبی شد. روی پاکت این نامه با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه ای برای خدا!» با خود فکر کرد: «بهتر است نامه را باز کنم و بخوانم.»
در نامه این طور نوشته شده بود: «خدای عزیز! بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد. دیروز کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...»
کارمند اداره پست که تحت تاثیر قرار گرفته بود نامه را به همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت تا این که نامه ای دیگر از آن پیرزن به اداره پست رسید. روی نامه نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را بخوانند. مضمون نامه چنین بود: «خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ...!»
mohammad بازدید : 58 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد. به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.» آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است


بقیه در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 12

درباره ما
این سایت یک سایت سرگرمی تفریحیه و امیدوارم از آن لذت ببرید. اگه سایت مشکلی داشت در قسمت نظرات یا انجمن اعلام کنید. ما حاضر به همکاری با همه ی کتاب های الکترونیکی هستیم. در ضمن اگه خواستین تبلیغاتون با قیمت کم در این سایت قرار بگیره در بخش نظرات اعلام کنید و در آخر برای حمایت ازما در انجمن سایت عضو بشین. باسپاس مدیریت سایت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام بخش وبلاگ بیشتر آپدیت شود؟
    به نظر شما سطح وبلاگ چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3962
  • کل نظرات : 177
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 64
  • آی پی امروز : 155
  • آی پی دیروز : 172
  • بازدید امروز : 1,905
  • باردید دیروز : 499
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,185
  • بازدید ماه : 11,465
  • بازدید سال : 77,160
  • بازدید کلی : 437,377
  • کدهای اختصاصی
    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب های وبلاگ


    

    داستان کوتاه

    داستان کوتاه
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    کد جست و جوی گوگل

    
    وبلاگ

    دریافت کد آمارگیر سایت

    <