در یکی از مراسمات عزاداری
خاطره ای تعریف کرد که بد ندیدم این خاطره را تا جایی که یادمه براتون نقل کنم
مداح میگفت
بقیه در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
نرم افزار های مورد نیاز شما | 3 | 278 | mohammadjavad77 |
عیب کتاب | 0 | 205 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه اول میهن ایبوک | 2 | 144 | mohammadjavad77 |
آموزش ساخت وبلاگ | 0 | 126 | mohammadjavad77 |
نمره نسخه دوم کتاب | 0 | 224 | mohammadjavad77 |
نمره کتاب | 0 | 368 | mohammadjavad77 |
دیگر مطالب شما | 0 | 222 | mohammadjavad77 |
نرم افزارهای شما | 0 | 262 | mohammadjavad77 |
بازی های شما | 0 | 229 | mohammadjavad77 |
مطالب مورد نیاز شما | 0 | 233 | mohammadjavad77 |
در یکی از مراسمات عزاداری
مداح میگفت
بقیه در ادامه مطلب
دنبال ردپایی از عزت و مقام زن در اینترنت می گردم
خب معلومه اولین چیزی که به ذهنت میاد مراجعه به سایتهای جستجوگره
بی پرده بگویم
اگر دنبال کلماتی چون سکس یا فحشاء بگردی چه به زبان فارسی چه به زبان انگلیسی
مطالب یا عکسهایی از زنانی خواهی یافت که تن فروشی می کنن
اگه دنبال کلماتی چون دختر یا زن بگردی
بیشتر شامل عکسها و مطالبی هستند که
بقیه در ادامه مطلب
رضا شاه به اتفاق هیئت همراه به ترکیه مسافرت میکنه که تنها مسافرت خارجی رضا شاه بود
وقتی آخر شب بعد از صرف شام و شب نشینی رضا شاه به اتاقش میره
بقیه در ادامه مطلب
حقوق و عيدي آخر سال را که گرفتم، آخرين بخش از نقشه اي که کشيده بودم کامل شد. ماه ها از تصميم ام براي خريدن خودرو مي گذشت و حالا با گرفتن حقوقم، پول کافي براي خريدن خودرو داشتم. از مدت ها قبل حساب همه چيز را کرده بودم. مخارج خانه، قسط هايي که بايد پرداخت مي کردم، شهريه دانشگاه و ... همه چيز طبق پيش بيني پيش مي رفت و حالا زمان آن رسيده بود که با خريدن خودرو از ايستادن در صف اتوبوس و گرفتار شدن در شلوغي مترو راحت شوم
بقیه در ادامه مطلب
- از ۲۰سال پيش که پدر و مادرم از هم جدا شده اند من و خواهر بزرگترم با پدرمان زندگي مي کنيم. مادرم سه سال بعد از جدايي با مردي که ساکن انگليس بود ازدواج کرد و به آنجا رفت و هر وقت به ايران مي آمد سري به ما مي زد و برايمان لباس ها و وسايل قشنگ مي آورد و من و خواهرم را شيفته زندگي اش مي کرد و پدرم با بزرگواري به هيچ وجه از ملاقات او با ما اعتراضي نمي کرد اما مادرم هميشه گله مند بود
بقیه در ادامه مطلب
قرار بود آخرين حرف هاي مان را بزنيم. ديگر همه چيز بين ما تمام شده بود و اميدي به ادامه زندگي مشترک مان نبود. رويا با رفتارش همه پل هاي پشت سرش را خراب کرده بود و فقط يک راه باقي مانده بود؛ جدايي. مشکلات زندگي ما زماني شروع شد که فکر و خيالات پوچ سراغ رويا آمد. او زن دومم بود و همراه با دختر ۱۶ ساله ام باران با يکديگر زندگي مي کرديم. بعد از فوت لاله من عاشقانه رويا را دوست داشتم و همه تلاشم اين بود که در کنار او و تنها دخترم زندگي خوبي داشته باشم
بقیه در ادامه مطلب.
خاطرات یک روحانی از همراهی با کاروان دختران دانشجو
این متن خاطره یک روحانی جوان است. تا انتها بخوانید.
اوضاع مالي ام چندان خوب نبود. در يک خانه کوچک مستاجر بوديم. پدر و مادرم هم دار و ندارشان يک خانه کلنگي بود. آنها ديگر سالخورده شده بودند و وقت استراحت شان بود. دوست داشتم کاري کنم آنها در آسايش زندگي کنند اما دستم بسته بود. يکي از آرزوهايم اين بود که آنها را به سفر مکه يا کربلا بفرستم. هم سن و سال هاي شان هر کدام چند مرتبه به زيارت رفته بودند و پدر و مادرپير من حسرت اين سفر به دل شان مانده بود. من پسر بزرگترشان بودم و نبايد اجازه مي دادم آنها حسرت به دل بمانند. يک روز در بين آگهي هاي روزنامه چشمم به آگهي يک شرکت مسافرتي افتاد
بقیه در ادامه مطلب
محمد جعفري - نگراني و اضطراب، يک لحظه رهايم نمي کرد. همه آرزوهايم در گرو گذر از اين مرحله بود. به هر قيمتي که شده مي خواستم به خواسته ام برسم. آن روزها فقط به موفقيت در کنکور فکر مي کردم. پدر و مادرم هميشه امکاناتي که براي تحصيل لازم داشتم رادر اختيارم قرار مي دادند تا در آينده پزشک شوم. يادم مي آيد مادرم از خيلي سال پيش به همه مي گفت مهران قرار است در آينده دکتر شود. روياي خوشايندي بود. اما براي عملي شدن اين رويا بايد از سد کنکور مي گذشتم. وضعيت تحصيلي ام بد نبود اما اعتماد به نفس کافي نداشتم. کمتر از ۶ ماه تا کنکور وقت داشتم. بايد کاري مي کردم. اگر در دانشگاه پذيرفته نمي شدم بايد به خدمت سربازي مي رفتم و معلوم نبود بعد از آن بتوانم باز هم درس بخوانم. به همين دليل با همه وجود به دنبال راهي مطمئن براي موفقيت در کنکور بودم
بقیه در ادامه مطلب.
تعداد صفحات : 10